به من توفیق
تلاش در شکست
صبر در نومیدی
رفتن بی همراه
کار بی پاداش
فداکاری در سکوت
دین بی دنیا
عظمت بی نام
خدمت بی نان
ایمان بی ریا
خوبی بی نمود
عشق بی هوس
تنهایی در انبوه جمعیت
و دوست داشتن
بدون آنکه دوست بداند،روزی کن!
قسمتی از مناجات دکتر علی شریعتی
من دعا میکنم خدا مرا ببخشد ...
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم…
اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم…
اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم… اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.
وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد.
بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و
وضع مان این است
و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است!
نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن.
کویر نفی آبادی هاست برای آنکه دل به آب و آبادی زندگیش بسته، کویر یک نوع "دلزدگی" است .
صدمه ای است برای سعادت و لذت و آرامش و از دست دادن "خوش بینی" ! خوش بینی آنکه زیر سایه
درختی لمیده و آخور آباد کرده و پهلو از خوشبختی برآورده و از خودش خوشش می آید و از این همه نعمت شاکر است.
اما آنکه مسئول است، مسئول ساختن ، نباید ویران کردن را بیاموزد؟ این است که درست به همان دلیل که خواننده ای ممکن است در "کویر" بماند_ و این فاجعه ای است که مرا به تردید می افکند_ می تواند ، در "کویر" برای آنکه راهی "شهادت" گردد ، "غسل" کند، چه به گفته شاندل : " کسی می تواند ، در پای عشق بمیرد ، که پیش از آن ، زندگی در پیش چشم های وی ، مرده باشد"
رنج ، نفی و عبث ، تیغ های برانی که راه "دنیا" را به سوی "آخرت" می برد و هموار می سازد . چه برای
نان دیگران ، دغدغه داشتن و برای کسب آن تلاش کردن ، در نخستین قدم ، دغدغه نان را در خویش
کشتن و نان خویش را از دست نهادن است.
خدایا چنین زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست...
ای خداوند...
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
چگونه زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را من خود خواهم آموخت
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . . .
ای آزادی،
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق میورزم، بیتو زندگی دشواراست، بیتو من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛ یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقدهدار، بیتاب، بی روح، بیدل، بی روشنی، بی شیرینی، بیانتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!... ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم. ای آزادی، چه زندانها برایت کشیده ام! و چه زندانها خواهم کشید و چه شکنجهها تحمل کردهام و چه شکنجهها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بیبیم و بیضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه میکنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...
You are the source of all power
تو سرچشمه همه قدرت هایی
My need in my darkest hour
نیاز من در تاریکترین لحظاتم
Your light and love all I seek
نورت و عشقت تمام آن چیزی است که می جویم
Nothing more I'd ever want or need
هرگز هیچ چیز دیگری نه می خواهم و نه نیاز دارم
Protect me from dishonour
مرا از رسوایی و ننگ حفظ کن
Grant me faith to be stronger
ایمانم بخش تا نیرومندتر باشم
My Lord
پروردگارم
اکنون که تورا یافتم مرا به آسمان ببر... |
بهانه ای نداشتم تا دستانت را درخواست کنم
نیازی ندیدم تا با صدای بلند بخوانمت
گمشده ای بودم در زمین
آمده بودم بخوانمت، شیطان دهانم را گرفت
آمده بودم نگاهت کنم، دنیا در مقابلم ایستاد
و من به خود بالیدم ...
|
پروردگارا ...
نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را طلب کنم
از تو که خورشیدی را درزمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد
در این شب که ابر دلم خیال باریدن دارد فقط ذکر نام توازبار غم هایم می کاهد
خدای مهربانم ...
کمکم کن که تو همه چیزم باشی ...همه آن چیزی که از بودن در این
دنیا می خواهم ... کمکم کن آنچه را از تو می خواهم بفهمم ..
خدایا .....حقیقت آنچه که می خواهم را به من بنما ...خدایا اگر اراده تو بر آن است که
آنچه را که می خواهم از من بستانی تا چیزی بهتر از آن را نصیبم کنی.... من تسلیم
خواست تو می گردم .. در این راه از تو می خواهم تا آرمش و صبر به من عطا کنی تا
آرام بگیرم و آنچه را در راه رضایت تو کنار می گذارم با قلبی سالم و درونی بی تنش
رها کنم و جای آن محبتی به من عطا کن که هرگز با چیزی جایگزینش نکنم ... خدایا
بهترین طلب را بر زبانم جاری کن و آن را وسیله ساز برای نزدیکی بیشترم به تو که
تویی مهربان ترین مهربانان .
پروردگارا : از من ابزاری برای صلح خود بساز :
در جا ييکه آسيب است / بگذار من بذر بخشش باشم !
در جاييکه شک نهفته / بگذار من بذر ايمان باشم !
در جاييکه ياس خفته بگذار من بذر اميد باشم !
در جاييکه تاريکی است / بگذار نور باشم !
در جاييکه اندوه نهفته / بگذار بذر شادی باشم !
ای سالار بزرگ
اين نعمت را به من عطا کن که : پيش از آنکه به دنبال درک شدن
باشم ! درک کنم / پيش از آنکه به دنبال مهر باشم ! مهر بورزم !
چرا که در بخشش است که می ستانيم و در بخشيدن است که
بخشيده می شويم !ودر بودن است که درزندگی جاودان زنده ميشويم
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم / اين ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وين زمزمه شبانه از توست
مناجات با خدا
بارالهـــــــــــــــــا!
در پیشگاه تو ایستاده ام،
و دست هایم را به سوی تو بلند کرده ام،
آگاهم که در بندگی ات کوتاهی نموده و در فرمانبری ات سستی کرده ام،
اگر راه حیا را می پیمودم از خواستن و دعا کردن می ترسیدم...
ولــــــــــــــــــــی.............
صفحه قبل 1 صفحه بعد